reference
برچسب:, :: :: نويسنده : amir
عقربه ی ساعت وارد ثانیه ی جدید شده و بطری آب معدنی دست اشرف السّادات خانم رها می شود و به طرف زمین از ارتفاع کمتر از یک متری سقوط میکند. در همان لحظه صدای گوش خراش ترمز ماشینی که در فاصله ی کمتر از یک سانتی متری دخترم متوقف می شود و دلم را به اندازه ی تمام سالهای وجود فرزندم می لرزاند و همزمان با آن پسر کوچه ی پایین بالاخره سلام خود را به دختر همسایه می رساند و کمی قبل از آن چند هرتز از امواج، به رادیوی پدربزرگ می رسد و حضرت عزرائیل جان فلانی را میان هوا و دریا، در حالی که یک هواپیمای بوئینگ بزرگ کنار گوشش است می گیرد. هنوز بطری آب معدنی به زمین نرسیده که صحنه ی شوت سرنوشت ساز ستاره ی فوتبال از تلوزیون پخش می شود و همزمان با آن پوست یکی از تخمه هایی که مش ماشاالله می گوید بدون آن ها فوتبال بی معنی تمام می شود از مجموعه سلول های لبش جدا می شود و در ارتفاع نیم متری به سمت گل های نقش فرش حرکت می کند و قبل از آن اولین ارتعاش پرده ی گوشم برای شنیدن صدای برادرم شروع می شود؛ آ...(بقیه اش مفهوم نیست، چون سرعت حرکت من بیشتر از رسیدن امواج صوتی اوست. بقیه ی دیدنی ها شامل سرعت نور می شوند). جوهر خودکار معلم برای گذاشتن نمره ی پایانی تراوش می کند و همزمان با آن دومین قطره ی اشک پسر همسایه برای پنچر شدن چرخ دوچره اش ترشح می شود و هنوز دهان برادرم در حال تلفظ حرف اول اسمم باز است و بطری آب اشرف السّادات خانم هنوز به زمین نرسیده که سازه های ساختمان ژاپنی به نوسان می افتد و یک ژول انرژی برای فشار دادن دکمه ی بمب جاسازی شده مصرف می شود و همزمان با آن قرارداد همزیستی مسالمت آمیز امضا می شود و... در یک جنگل یک جوجه اولین احساس پرواز موفقیت آمیز را تجربه می کند و هزاران متر بیشتر از ارتفاع پرواز او چند مولکول آب متراکم می شوند و قطره ای می شوند که قرار است گونه ی یک توبه کننده را خیس کند و بالاخره تازه داماد زنگ خانه را می زند و هورمون های هیجان دختر شروع به مصرف می کنند. بیمارستان اسم بچه ای را به لیست ثبت احوال اضافه کرده است. موشک کاغذی دختربچه از دستش رها می شود و مملو از حس هیجان می شود که در این لحظه چشمانش را باز می کند و می بیند فرزندی در آغوش دارد. دومین حرف اسمم تلفظ می شود و بطری آب معدنی به زمین می رسد و سقوط بلند خود را تجربه می کند. انفجار بمب کار خود را کرده است. آب از میان آوندهای ساقه گذر کرده و آلان به بالش گل معنی می دهد و تمام این ها تمام می شوند و من...من به عجز خود پی می برم! به این که چقدر در گذر یک زندگی که برابر با یک ثانیه می شود بی نقشم. ولی ماهیت انسانی من توجیه می کند که باید همینگونه باشم. این توجیه می گوید که تو به این لحظات ربطی نداری! این زلزله ی ژاپن است آن یکی زندگی همسایه. یک توجیه منطقی که ذهن مرا آرام می کند. ولی مسئله ی من که این نیست و دوباره نا آرام می شوم که چقدر خنثی و بی تاثیرم. مسئله یک ثانیه از عمر من است. یک ثانیه از وجود من و افکاری که فکر شدند! این لحظات در افکار من سپری شدند. امواج رادیو را من می شنوم و برادرم من را صدا می زند و یک زلزله من را متاثر می کند و من ...من...! آلان افکار من ارزش و اهمیت تازه ای دارند. آن ها می توانند لحظات را برای من متوقف کنند و سفر های طولانی با آنها داشته باشم و تمام زندگی را که خداوند در ثانیه ثانیه ها قرار داده است ببینم. اکنون ارتعاش مولکول های اشیای اتاق که صدای عقربه ها را به من می رساند اهمیت تازه ای دارد و توام با هشدار ها دوست داشتنی می شوند! ![]() نظرات شما عزیزان:
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|